اردشیر زاهدی؛ سیاستمدار و ایرانی تمامعیار مهرداد خوانساری
چهارشنبه, ۱۷ام آذر, ۱۴۰۰
آنچه در پی میآید پاسخی است به نوشته غيرکارشناسی و توهين آميز رضا تقی زاده که در زير همين برگ خواهيد خواند. نوشته آقای مهرداد خوانساری در تارنمای در تريبون زمانه آمده است. نوشته آقای خوانساری که در پاسخ به نوشته تقی زاده به راديو فردا فرستاده شده بود علیرغم گذشت چند روز از ارسال، این رسانه از انتشار آن خودداری کرده است نوشته را میخوانيم:.
در پی درگذشت اردشیر زاهدی، وزیر اسبق امور خارجه ایران، شاهد روایات زیادی درباره او درسالهای قبل و بعد از انقلاب اسلامی، در مطبوعات و وسایل ارتباط جمعی ایرانی و خارجی بودهایم که بخشی از آن روایتها از سوی افرادی بوده که از روحیه و صفات برجسته و شاید مهمتر از همه میزان وطن پرستی و خدمات او به مملکتش آگاهی لازم را نداشتهاند.
گویی انگیزه واقعی پارهای از این افراد در داوریهای نادرست و غیر منصفانهشان درباره کارنامه وزندگی زاهدی که اغلب بدون ذکر منابع معتبر، و بدون داشتن آشنایی شخصی یا رسمی، آنهم با جزئیات و با لحنی نامتعارف نوشته شده، بیشتر به منظور کسب شهرت بوده تا بیان حقیقت درباره زندگی پر ماجرای او.
به همین دلیل، من به عنوان کسی که بیش از ۵۰ سال از نزدیک، هم به خاطر دوستی و همکاری پدرم با آقای اردشیر زاهدی، و هم به دلیل حضور خودم در وزارت خارجه، از نزدیک شاهدفعالیتهای اردشیر زاهدی در مرکز و خارج از کشور بودهام وظیفه خود میدانم تا تصویرکسی که او را از شخصیتهای ویژه در تاریخ معاصر ایران میشناسم را با تصحیح برخی مطالب نادرستِ منتشر شده در رسانهها ارائه دهم.
نخست اینکه اردشیر زاهدی، هرگز خواستار شغل یا مقامی از شاهنشاه، یا از نخست وزیران ایران نشد. برگزیده شدن او به مشاغلی از قبیل سفیر ایران در لندن و واشنگتن و نهایتا بهعنوان وزیرامور خارجه ایران، به خواسته پادشاه فقید ایران بود که به هر دلیلی، او را شایسته آن میدانست. زاهدی با خودانگیزی ذاتی از آنچه گه برایش میآمد استقبال میکرد و این از سر جاهطلبی وحسابگری نبود. وفاداری و دلبستگی بیمانند او به شاه فقید و اعتماد و علاقه متقابل شاه به او، نیزپیامد پیشامدهایی بود که از مردادماه سال ۱۳۳۲ آن دو را در ارتباط نزدیک با یکدیگر قرار داد وهیچ ربطی به دامادی شاه و یا رسیدن به مراتب بالای دولتی نداشت چنانکه این روابط تا اخرین لحظات حیات شاه، قوی و پابرجا بود.
دیگر اینکه کارآیی و خدمات آقای اردشیر زاهدی را نمیتوان با هیچ یک از وزرای امور خارجه پیش از او مقایسه نمود؛ زیرا که شرایط ایران در زمانی که اردشیر زاهدی به کرسی وزارت رسید با آغازتحولاتی در دستگاه سیاست خارجی ایران بود که بطور کلی با شرایط أوضاع و احوال گذشته کشور تفاوت بسیار داشت. در اواخر دهه چهل شمسی، هنگامی که زاهدی به عنوان وزیر امورخارجه ایران منصوب شد، سلطنت محمدرضا شاه ایام طوفانی دوران بعد از شهریور ۱۳۲۰ و وقایع مردادماه ۱۳۳۲ و بالاخره ناآرامی های خرداد ۱۳۴۳ را پشت سر گذاشته بود و با اعتماد به نفس کافی و موقعیت بینالمللی بینظیری که به لحاظ سیاستهای درست و سنجیده شاه فقید برای ایران طراحی شده بود، منافع ملی و دراز مدت ایران را در عرصه سیاست خارجی دنبال مینمود. در این راستا، زاهدی با استفاده از آن موقعیت جدید توانست به سهم خود، مبتکرانه در همه زمینهها از خودمدیریت به خرج دهد و به دستاوردهای عظیم و بیسابقهای در تشکیلات و تاسیسات وزارت خارجه وسفارتخانهها برسد و نیز اعتبار و آبروی نمایندگان سیاسی ایران در خارج از کشور را فراهم سازد.
زاهدی در آخرین پست سفارتش در واشنگتن اجبارا با شرایط بغرنجی دست و پنجه نرم میکرد زيرا که موقعیت شخص شاه را در محافل سیاسی واشنگتن در نیمه دهه هفتاد میلادی تضعیف و باچالشهای دشواری روبرو ساخته بود؛ چالشهایی مانند مخالفت با تمدید قرارداد با شرکتهای نفتی در صورت نپذیرفتن شرایط ایران، پشتیبانی پنهانی دولت آمریکا از شرکتهای نفتی و سازش آمریکا با عربستان سعودی علیه سیاست نفتی ایران و
نهایتا تحریکات پنهانی اسرائیل علیه ایران به خاطر پایان دادن به اختلافاتش با عراق
(قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر) که عملا باعث جلوگیری ازمداخلات مخفیانه و حمایت اسرائیل از کردهای عراقی شده بود. زاهدی در تمام این ایام، چه دردوران ریاست جمهوری نیکسون و فورد و چه در دوران جیمی کارتر، بدون کوچکترین خدشهای درروابط قوی و مستحکمی که ایجاد کرده بود، توانست تا در اجرای ماموریتش کماکان از ابزارهای ارتباطیاش در عالیترین سطوح با کاخ سفید، اعضای برجسته کنگره، مقامات ارشد در پنتاگون ووزارت خارجه آمریکا در راستای انجام ماموریتش بهعنوان سفیر ایران در آمریکا برخوردار بماند.
اگرچه در برخی ناداوریهای اخیر، پیامد تجمع و برخورد خشونتآمیز دانشجویان مسلمان ومخالفان رژیم در آخرین سفر رسمی شاه فقید به آمریکا، عمدا و به غلط به حساب زاهدی گذاشته شده است، ولی حقیقت این است که نمیتوان پیامد برخی مسائل که مولود اوضاع و احوال وسیاستهای داخلی کشور بود و از یکسال قبل از انقلاب باعث ایجاد تظاهرات نه تنها در آمریکا بلکه در چند کشور اروپائی نیز شده بود را متوجه رؤسای نمایندگیهای ایران در آن کشورها وشخص زاهدی نمود که در تمام طول خدمتش با کارنامه موفقی از عهده تمام وظائف محوله برآمده بود.
برخی در سالهای بعد از انقلاب و به ویژه در سنوات اخیر، اظهارات آقای زاهدی در ارتباط بامسائل مربوط به پرونده هستهای ایران و دفاع او از مندرجات قرارداد پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را بهانه قرار دادهاند تا اتهاماتی ناجوانمردانه را از قبیل اینکه زاهدی به گذشته خود پشتکرده و اینک پشتیبان و حامی جمهوری اسلامی شده است به وی وارد آورند. [قرارداد پیمان منع گسترش سلاح های هستهای (NPT) ایران در سال ۱۹۶۸ با امضای زاهدی بهعنوان وزیر أمورخارجه به آن پیوسته بود و در آن حق غنیسازی اورانیوم با نظارت و کنترل سازمان انرژی اتمی برای ایران محفوظ بود؛ حقی که دولت بوش و أوباما برای سالهای زیاد تلاش میکردند تا آن را ازایران بگیرند].
مثلا برخی از تحلیلگران به منظور اثبات این تهمت بیپایه، به ملاقات او با سید حسین موسویان، سفیر پیشین جمهوری اسلامی در آلمان اشاره میکنند تا زاهدی را به «نشست و برخاست با یکفرد تروریست که شریک جرم پرونده قاتلین ایرانیان مبارز در ماجرای سال ۱۹۹۴ میکونوس آلمان» متهم کنند، در حالی که زاهدی میدانست به درست یا غلط، چه در گذشته و چه در حال، سفرا درهمه حال معمولا در جریان فعالیتها و عملیات دستگاههای امنیتی دولت متبوع خود قرار ندارند ونمیدانند سازمانهای امنیتی چه برنامههای عملیاتی را در دستور کار خود دارند، هر چندنمایندگانشان در سفارتخانهها مستقر هستند. برای دخالت آقای موسویان در عملیات تروریستی میکونوس تا این لحظه سند و گواهی معتبری وجود ندارد ضمن اینکه اگر دخالت آقای موسویان درعملیات تروریستی میکونوس برای سازمانهای اطلاعاتی آمریکا آشکار میبود، بنا بر قاعده، اونمیتوانست در یکی از دانشگاههای آمریکا تدریس و در آنجا اقامت نماید. این سخن به معنای مبراکردن آقای موسویان نیست، بلکه فقط توضیح مبنای رفتار سفارتخانههاست.
آری! اردشیر زاهدی یک وطنپرست تمام عیار بود، چنانکه در زمینه اقتدار و سربلندی ایران، ضربالمثل «خون چشمهایش را میگیرد» درباره او صدق میکرد. حساسیت آقای زاهدی نسبت به لحن کلام و زورگوئیهای أمثال ترامپ و پمپئو که از دید او فراتر از دشمنی با جمهوری اسلامی، جنبه توهین به ملت ایران را پیدا کرده بود نیز سرچشمه در همین احساسات وطنپرستانه داشت.
زاهدی هنگام بحث و گفتگو پیرامون مسائل ملی، کاری به این نداشت که آقای موسویان سفیرجمهوری اسلامی در آلمان بوده است یا نه، و مانعی برای دیدار و گفتگو با امثال او نمیدید. واکنشهرچند قابل بحث او نسبت به «سردار سلیمانی» نیز بیش از آنکه نشان از پارهای تناقضات دراندیشه و گفتمان او داشته باشد ناشی از همین دست احساسات ملی بود و به گفته سنجیده آقای عباس میلانی، اینها حاشیههای کوچک و بیاهمیت زندگی آقای زاهدی بودند که پرداختن به آنها ارزشی ندارد.
به همین چند نکته اکتفا و البته تاکید میکنم که هیچکس بی عیب و نقص نیست. همانطور که علیاحضرت شهبانوی ایران در بیانیهای یادآور خدمات اردشیر زاهدی شدند و همانطور که شخصیتهای هم دوران او مانند آقای هوشنگ نهاوندی در مراسم یادبودش که در سوئیس برگزارگردید،از تمام خدمات گذشته ایشان ستایش نمودند، من هم به عنوان یک عضو وزارت امور خارجه پیش از انقلاب اسلامی، وظیفه خود دانستم تا در مقابل سخنان ناصوابی که در حق سرمایههای تاریخی ایران بیانصافی میکنند، به خاطرات و خدمات این ایرانی اصیل و وطنپرست که جایش برای همیشه در کنار ما خالی است ادای احترام کنم.
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان به زشتی برد.
====================
البته نوشته آقای خوانساری پاسخ محکمی به نوشته های رضا تقی زاده نيست زيرا تقی زاده گرچه خود نان و نمک دربار را خورده است و به همراه وبا نظری که سيد حسين نصر در دفتر شهبانو داشته است برای ديدار آيت الله خویی به عراق رفته بود هرگز به نمک خورده وفادار نيست و به دلايل شخصی يا به منظور کسب درآمد دست به گفتگو ها و نوشته هایی میزند که زندگی مرفه اورا تامين کند.
اسنادی از گزارش های ماموران سازمان اطلاعات و امنيت کشور در قم و در پی ديدار شهبانو با آيت الله خویی و اظهارات آيت الله شريعتمداری وجود دارد که نشان میدهد آن ديدار نه تنها به کمک دولت شاهنشاهی نيامد آيت الله خویی طی نامه ای که در همه جا منتشر شد تلويحا شورش ها و بلبشو را تاييد کرد. اين گوشواره ها به گوش آقای تقی زاده آويزان است و هرگز نمیتواند به فراموشی سپرده شود.میتوان گفت، آقای تقی زاده پس از درگذشت جناب آقای اردشير زاهدی «کفش های بزرگتر از پايش میپوشد» و سخنانی به زبان آورده است که ممکن است درپوش برخی اسناد را بردارد. به اسناد جناب آقای زادی در انيستيتو هوور نگاه کنيد.
====================
اردشیر زاهدی؛ مردی با کفشهای بزرگتر از پا رضا تقی زاده
۰۵/آذر/۱۴۰۰
کارنامه اردشیر زاهدی، آخرین سفیر ایران در آمریکا، و رفتارهای او پیش و پس از انقلاب اسلامی سال ۵۷، معرف طبیعت، هویت و مصداق کردارهای فردی است که پا در کفشهایی بزرگتر از خود داشت، هرچند
تلاشهای بحثانگیز او برای عقب نماندن از تصویری که از خود ترسیم کرده بود، منافی با خصلتهای خوب او نیست.
پوشیدن کفشهای بزرگتر از پا را در خواب به داشتن توهم احساس مسئولیتِ بیش از توان شخصی و تقلا برای جبران عقبماندگی از آنچه در خیال از خود داری، تعبیر کردهاند؛ چارچوبی که رفتارهای «اردشیر خان» را میتوان در آن جا داد.
او چهرهای غیرمتعارف بود با جاهطلبیهای بدون مرز و گرایش به شکستن حدود فردی و قراردادهای اجتماعی و از بابت داشتن این خصلتها و رفتار خود هرگز نیاز به پوزشخواهی و جبران نمیدید، به این علت که در اصل مافات را شاید آنطور که بود، نمیدید.
دوستان معدودی که از او باقی ماندهاند، اردشیر خان را «ایراندوست و وطنپرست» معرفی میکنند و البته دستودلباز، که در ذکر این خصلت اخیر بیشوکم همه آنها همنظرند.
کسانی او را شجاع و رکگو هم میخوانند ولی تفاوت است بین مداخلهجویی بیحساب با شجاعت در ابراز نظر در هر مقولهای، و البته نداشتن عفت کلام و داشتن عادت احترام به غیر با رکگویی که در هر دو مقوله اردشیر زاهدی را نمیتوان خوشنام قلمداد کرد.
زاهدی را علاقهمند به پادشاه ایران و وفادار به او معرفی میکنند که چندان بیربط نیست ولی در قبال همه آنچه شاه ایران به او داده بود، «وفاداری» حداقل انتظاری است که از او میتوانستی داشت.
شاه ایران دختر هفده ساله و زیبای خود، شهناز، را به ازدواج اردشیر درآورد، بعد از آنکه سرلشکر فضلالله زاهدی را به تبعید محترمانه در سوئیس فرستاده بود.
مدیری بیگانه با ضابطه و متکی به رابطه
زاهدی بعد از ازدواج با نخستین فرزند پادشاه ایران که ملک فاروق، پادشاه وقت مصر، نیز دایی او بود، بدون داشتن استعدادهای شخصی، گرفتن آموزش عالی و یا دیدن تعلیمات کافی، به نخستین شغل مهم خود بهعنوان سرپرست دانشجویان ایرانی در اروپا منصوب شد و دو سال بعد به سفارت ایران در واشینگتن رفت.
در زمان سرپرستی دانشجویان، چپگراها طبیعتاً مخالف او بودند، اما رفتارهای شخصی زاهدی دانشجویان غیرچپ را هم ناراضی کرده بود و به این دلایل او به تهران فرا خوانده شد.
اندکی بعد، در همان سال (۱۳۳۸ شمسی) در دولت منوچهر اقبال به عنوان سفیر ایران راهی واشینگتن شد و جعفر شریف امامی، جانشین اقبال، هم زاهدی را در پست واشینگتن نگه داشت. ولی علی امینی که در اردیبهشت سال ۱۳۴۰ جانشین شریف امامی شده بود، زاهدی را برای شغل سفارت در واشنیگتن، در زمان رئیسجمهوری کندی، مناسب نمیدید و او را به تهران فرا خواند.
در دولت اسدالله علم که تیرماه سال ۱۳۴۱ جانشین امینی شده بود، اردشیر زاهدی برای اشغال پست سفارت ایران در بریتانیا که دومین پست دیپلماتیک مهم بعد از سفارت در واشینگتن بود، راهی لندن شد.
بعد از پست سفارت در لندن، سال ۱۳۴۵ و زمان دولت امیرعباس هویدا، اردشیر وزیر خارجه و جانشین عباس آرام، دیپلمات کارکشته، شد ولی بروز اختلافنظرهای متعدد با هویدا نخست وزیر را وادار کرد که زاهدی را بار دیگر از تهران دور کند.
دوستان اردشیر زاهدی احساس ترس هویدا از رقابت قدرت با زاهدی را بهانه اختلافهای آن دو میدانند، ولی عارضۀ داشتن اختلاف با مقام بالاتر و گردنکشی تنها به رابطه او با هویدا محدود نبود، چنانکه در رابطه با اسدالله علم و امینی و شریف امامی هم دیده شده.
در زمان هویدا مناسبات تند و غیرمتعارف زاهدی با مافوق خود و رئیس دولت به استفاده از الفاظ رکیک و فحاشی هم کشیده شده بود؛ رفتاری که در تمام طول عمر بخشی از خصلتهای او بود و هرگز ترک یا اصلاح نشد.
آخرین منصب زاهدی سفارت در واشینگتن بود که از اوایل سال ۱۳۵۰ آغاز شد و تا پایان دوران پادشاهی ایران دوام کرد.
منصب وزیر خارجه بالاترین مقام اداری زاهدی و شاید یکی از پرتنشترین دورانهای کاری او بود، شاید به این دلیل که استثناناً او در تهران و در چشم بود اما مانند همیشه، بازی و کار را تنها در تیم خود و برای رضایت خود میخواست و نه در تیم رئیس دولت؛ این زمانی است که امر بر اردشیر خان مشتبهتر از پیش میشود و خود را لایق صدارت هم میبیند.
انتصاب دوباره اردشیر زاهدی به سفارت واشینگتن را باید به دو دوره تقسیم کرد؛ یکی همزمان با حضور ریچارد نیکسون و جرالد فورد، دو رئیسجمهور حزب جمهوریخواه در کاخ سفید، که دوره کاری موفقی بود و دیگری همزمان با راه یافتن جیمی کارتر، رئیسجمهور دموکرات آمریکا، به کاخ سفید که فاجعهبار شد.
مناسبات ایران و آمریکا در دوران ریاستجمهوری نیکسون شکوفا شده بود و به امضای «قرارداد قرن» برای همکاریهای دوجانبه دو کشور انجامیده بود و اردشیر زاهدی از گرمی مناسبات تهران – واشینگتن برای ایجاد ارتباطهای دوستانه با مقامات بالای آمریکا بهخوبی بهره میگرفت.
همین مناسبات کاری خوب و روابط شخصی زاهدی در واشینگتن که در دوران ریاستجمهوری جرالد فورد هم ادامه پیدا کرد، با شکست فورد در انتخابات و به قدرت رسیدن جیمی کارتر موجب شد که زاهدی تمام ابزارهای ارتباط با کاخ سفید و وزارت خارجه آمریکا را از دست بدهد.
قابلیتهای سیاسی اندک زاهدی و نداشتن اشراف کافی بر سیاستهای پشت پرده آمریکا در زمان قدرت دموکراتها موجب شد که در جریان بحرانیترین دوران سیاسی حکومت پادشاهی، سفارت ایران در واشینگتن کاملا منزوی و به چرخ پنجم در مناسبات و تحولات تند سیاسی تهران – واشینگتن تبدیل شود.
دوستی زاهدی با رونالد ریگان و پشتیبانی آشکار از او که نامزد رئیسجمهوری آمریکا از حزب جمهوریخواه شده بود، در نیمه راه رئیسجمهوری جیمی کارتر، خطای دیگری بود که میتواند از چند وجه مورد بررسی قرار بگیرد ولی شاید بیشترین انتقاد که متوجه شخص اوست، عدم درک درستِ حساسیتها و بحرانی بودن اوضاع داخلی ایران بود.
در این دوره خاص زاهدی از یافتن راهی برای داشتن ارتباط کاری بهتر با دولت کارتر بازماند.
نخستین سفر شهبانوی ایران به آمریکا در سال ۱۳۴۱ شمسی انجام شد؛ زمانی که جان کندی دموکرات رئیسجمهور بود و در کنار برخورد گرمی که شاه و ملکه ایران، خلاف انتظارها، با رئیسجمهور و بانوی اول آمریکا داشتند، اعتراضهای دانشجویان چپ و مذهبی که در محل سخنرانیهای فرح پهلوی جمع شدند و فریادهای مخالف سر دادند به یاد ماند.
آخرین سفر رسمی شهبانو به آمریکا در زمان سفارت دوم زاهدی در واشینگتن و مصادف با ریاستجمهوری (نیکسون و فورد جمهوریخواه) و جیمی کارتر دموکرات بود که بدون کوچکترین تدارک و اقدام بازدارنده از سوی سفارت ایران، قریب ۱۰ هزار ایرانی و غیرایرانی به نام دانشجو مقابل کاخ سفید و در اعتراض به سفر رسمی شاه به آمریکا بسیج شدند.
در جریان تحولات سیاسی نفسگیر داخلی ایران که از سال ۱۳۵۶ به مرحلهای حاد و عزل و نصب پنج رئیس دولت از هویدا تا بختیار کشیده شد، زاهدی که درک درستی از وضعیت داخلی ایران نداشت، همواره در حاشیه باقی ماند.
در زمان اوج اختلافنظرهای راهبردی بین اعضای دولت آمریکا در مورد نحوه برخورد آن کشور با مسائل ایران و حمایت از شاه، بهخصوص اختلافنظرهای زبیگنیف برژینسکی در مقام مشاور امنیت ملی کارتر با سایروس ونس در مقام وزیر خارجه که او را «فردی ضعیف» میدانست، اردشیر زاهدی کاملا منفعل بود و ترجیح میداد اوقات خود را در تگزاس و نزدیک شاهزاده رضا پهلوی که آموزش خلبانی میگرفت بگذراند تا در واشینگتن و در حوزه اصلی کار خود.
با تشویق «دوستان»، «اردشیر خان» روز ۱۲ شهریور سال ۵۷ و در اوج بحران سیاسی ایران که وضعیتی در شرف فروپاشی را تجربه میکرد، ظاهرا برای نجات دادن اوضاع راهی تهران شد در حالی که تهران در آن تاریخ حمایت واشینگتن را بهطور کامل دست داده بود و زاهدی در حوزه اصلی مأموریت خود شکست خورده بود.
حتی در آخرین گام مأموریت سیاسی خود در واشینگتن نیز زاهدی از ظرفیتهای یک سفیر کارآمد و موفق در حوزه کاری بازماند و شاه ایران، با وجود توافق قبلی سالیوان، سفیر وقت آمریکا در تهران، برای پذیرفتن او از سوی دولت آمریکا به دعوت یکی از دوستان رونالد ریگان به نام اننبرگ با قید محدودیت حداکثر ۱۵ همراه راهی کالیفرنیا شد و اندکی بعد، تحت فشارهای حکومت تهران و همچنین خطر تحویل دادن به حکومت خمینی، شاه ناگزیر از ترک آن کشور شد.
قضاوت روشن پادشاه ایران در عملکرد منفی زاهدی هنگام تصدی سفارت ایران در واشینگتن را در کتاب «پاسخ به تاریخ» میتوان دید، ولی پرسش اینجاست که چرا دستکم در دو سال منتهی به تغییر رژیم، او به تهران فرا خوانده نشد چنانکه علی امینی در زمان کندی اردشیر را نامناسب تشخیص داده بود و به تهران فرا خوانده بود؟
زاهدی در تهران چه کرد؟
اردشیر زاهدی در شرایطی حوزه مأموریت خود در واشینگتن را ترک کرد و راهی تهران شد که در تهران سنگ روی سنگ بند نبود.
او در نخستین گام شتابان به دیدن شاه رفت که وضعیت روحی فوقالعاده آسیبپذیری داشت؛ نه تنها به دلیل شدت گرفتن بیماری که بیشتر در نتیجه یأس و حیرت ناشی از دیدن وضعیت ایران و مردم که به شدت رنجش میداد.
انگیزه اولیه زاهدی از دیدار با شاه بازداشتن او از ترک ایران بود و پیش از رفتن نزد شاه، با وجود اطلاع از خواسته شهبانو برای گفتوگویی کوتاه با وی پیش از رفتن نزد همسرش، اردشیر قصد داشت از دیدار مقدماتی با فرح پهلوی پرهیز کند.
تلاش زاهدی در کاخ نیاوران برای اجتناب از دیدار با شهبانو قبل از دیدار با شاه بینتیجه ماند و طی گفتوگوی کوتاهی که بین آن دو انجام شد، فرح پهلوی از زاهدی خواست تا جایی که ممکن است از اشاره به نکات منفی پرهیز کند و اگر میتواند، به شاه روحیه بدهد.
در آن وضعیت خاص، زاهدی به طور کامل از حوزه فکری شاه دور بود و به او نه بهعنوان مشاور و نه بهعنوان دولتمرد مطرح و کارآمد فکر نمیشد. بهعلاوه، عنان از هم گسیخته امور نیز عملا در دست شهبانو بود که زاهدی پیشتر خود را از او دور کرده بود.
در سال ۱۳۴۶ شاه قصد داشت فرح پهلوی را بهعنوان نایبالسطنه منصوب کند تا چنانچه برای او حادثهای پیش آمد و ولیعهد هنوز به سن قانونی برای تصدی پادشاهی نرسیده بود، اداره امور را در دست بگیرد، ولی زاهدی در هیئت دولت با این استدلال که «در جامعه سنتی ایران روحانیون پادشاهی زن را برنمیتابند» با لایحه مربوط مخالفت کرد ولی مخالفت او را شاه در عمل کنار گذاشت.
بار دیگر که زاهدی قصد منزوی کردن شهبانو را داشت، در جریان خاکسپاری پادشاه ایران در قاهره بود که زاهدی با اطلاع یافتن از نحوه برگزاری و تشریفات نظر داد که ایستادن شهبانو در صف نخست و کنار مردان در برابر پیکر پادشاه درگذشتۀ ایران مغایر با موازین مذهبی است، ولی انور سادات که مراسم را شخصا مدیریت میکرد، به نظر او اعتنا نکرد و شهبانو دوشادوش رئیسجمهور مصر ایستاد و مراسم برگزار شد.
درست است که زاهدی در کنار شمار دیگری از نزدیکان در دقایق خاکسپاری پادشاه ایران حضور داشت، ولی نقش او از امیر پورشجاع، پیشکار وفادار شاه که او نیز در مراسم حضور و مشارکت داشت، فراتر نرفت و موضوع شستوشو دادن پیکر شاه هم توسط اردشیر زاهدی بیشتر ناشی از توهم او بود.
رفتارهای اردشیر زاهدی که در کودکی در بیروت به مدرسه اسلامی رفته بود، آمیزهای بود از تفکرات مذهبی- سنتیِ سطحی و رشد بیقواره سنتی در جوامع فرنگی. زاهدی دوستی با الیزابت تیلور، هنرپیشه آمریکایی، را همراه با خود در تهران به رخ میکشید، او را با چادر و روسری به مشهد و دیدن مرقد امام رضا میبرد و در عین حال نایبالسلطنه شدن یک زن تحصیلکرده، شجاع و وفادار را در ایران بر نمیتافت!
در طول زمان ترک واشینگتن و سفر بیموقع و بیاثر به ایران در شهریور ۵۷ و هنگام اقامت در تهران، زاهدی بیشتر میزبان بادنجان دورقابچینهایی بود که تصور میکردند ممکن است فرصت صدارت به او داده شود، ولی با وجود علاقه شخصیای که شاه به زاهدی داشت، در آن اوقات سخت بهعنوان یک مهره کارآمد در دورترین نقطه ذهن شاه هم جایی نداشت.
زاهدی در طول اقامت در تهران ضمن دیدار با یک یا دو روحانی با شماری از فرماندهان ارتش هم ملاقات و گفتوگو کرد و ضمن این دیدارها طرح نظامی «خاش» هم که خلاصه آن فرستادن شاه به جزیره کیش و سپردن امور به نظامیان بود مطرح شد که هیچکدام راه به جایی نبرد.
شاید مثبتترین توصیه زاهدی که عمدتا انعکاس نظر شماری از فرماندهان ارتش (از جمله سپهبد ربیعی، فرمانده نیروی هوایی، و سرلشکر خسروداد، فرمانده هوانیروز) بود ولی به آن توجه نشد، دستور اخراج ژنرال هایزر از ایران بود؛ فرمانده نظامی درجهدومی که دولت کارتر بهمنظور خنثی کردن تلاش احتمالی ارتش ایران برای مبادرت به کودتا و قبضه امور به تهران فرستاد و در انجام این مأموریت خود را موفق دید.
اردشیر زاهدی و کیش شخصیت
هنگامی که فضلالله زاهدی در سال ۱۳۳۴ تهران را به قصد فرنگ ترک کرد، اردشیر با وجود داشتن علاقه فراوان به پدر او را همراهی نکرد و با رؤیای ساختن دنیای خاص و منحصر به خود در تهران و نزدیک به دربار باقی ماند.
اردشیر زاهدی که فرزند پدری تاثیرگذار و قابل و موفق بود، تصور داشت میتواند پا در کفش بزرگان کند و دستکم به اندازه پدرش تاثیرگذار شود، در حالی که به هیچ وجه از خاصیتهای فکری و حرفهای پدرش برخوردار نبود.
دوستان اردشیر خان او را ایراندوست و وطنپرست و وفادار به پادشاه میخوانند، ولی با منطقی که دیگران، بهخصوص طرفداران پادشاهی ایران بپذیرند، قادر نیستند پشتیبانی زاهدی را از جمهوری اسلامی، حمایت ناآگاهانه از برنامههای اتمی خانمانبرانداز حکومت تهران، و قهرمان ملی قلمداد کردن قاسم سلیمانی را که متهم به نسلکشی در کشورهای عربی است، توجیه کنند.
در یک قلم، اردشیر زاهدی بنا بر اعتراف خود صد هزار دلار برای چاپ مقالهای در روزنامه نیویورک تایمز بهمنظور توجیه و پشتیبانی از برنامه توسعه اتمی جمهوری اسلامی که مشکوک به داشتن ابعاد نظامی است، هزینه کرد که به نوبه خود نشانه بدون اعتبار شدن او در حلقههای سیاسی و اجبار در پرداختن پول کلان به روزنامههاست و از سوی دیگر نشانه دستودلبازی بدون حساب و کتاب او!
اگر ستایشِ جمهوری اسلامی و مقایسۀ قاسم سلیمانی با ژنرال مونتگمری و آیزنهاور در شناخت و توضیح رفتارهای بحثانگیز بعد از انقلاب اردشیر زاهدی کم است، شاید بتوان دیدار و گپوگفت چندساعته با حسین موسویان، دستیار حسن روحانی در مذاکرات اتمی و سفیر جمهوری اسلامی در آلمان هنگام اقدام تروریستی شهریور سال ۱۳۷۱ رستوران میکونوس در شهر برلین که به قتل شرافکندی، دبیر کل حزب دموکرات کردستان، انجامید و نامهنگاری در تقدیر از موسویان و پذیرایی و گپوگفت طولانی با او را در خانه شخصی خود در مونترو-سوئیس بهعنوان مکمل شواهد دیگر به کمک گرفت.
تضاد رفتارها و پریشانی کردارهای اردشیر زاهدی را میتوان در نمونههای متعددی دید، از جمله فرستادن پیام تبریک و حتی هدیه به مناسبت سالروز تولد شهبانو از جمله در همین سال جاری و همزمان قرار دادن خود در کنار نمادها و چهرههای جمهوری اسلامی و کسانی که پدر او را به حکومت کودتایی متهم کردهاند.
اردشیر زاهدی در زمان آموزش شاهزاده رضا پهلوی در آمریکا پیش از انقلاب به هر بهانه محل کار در واشینگتن را ترک میکرد و در تگزاس خود را به او میرساند، ولی در سالهای بعد از انقلاب از شاهزاده دوری میکرد و در لفافه او را به نداشتن کیفیت رسیدن به پادشاهی ایران متهم میکرد. زاهدی در مصاحبههای گوناگون از جمله با تلویزیون پارس (لسآنجلس) مدعی شد که «شاهزاده رضا پهلوی برای رسیدن به جانشینی پدرش آموزش ندیده است».
در« گفتوگوی شش ساعته» با حسین موسویان از خانواده پهلوی که بازماندگان مورد علاقه آخرین پادشاه ایران هستند و همچنین نظام حکومتی ایران انتقاد تند میکند، ولی در زمان درگذشت لیلی، دختر جوان شاه و شهبانوی ایران، وقتی با وساطت هما زاهدی، خواهر خود، فرصت دیدار با فرح پهلوی را مییابد، به پهنای صورت اشک میریزد و از غم و با همدردی به زمین مینشیند.
شواهد بسیاری رنج بردن اردشیر زاهدی را از عارضه «کیش شخصیت» گواهی میدهند، هرچند دوستان باقیمانده از او «اردشیر خان» را که ۲۷ آبان ۱۴۰۰ در ۹۳ سالگی درگذشت، شجاع و وطنپرست و سخاوتمند و وفادار به پادشاه ایران معرفی میکنند.